اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

این هفته ما و اولین ها

سلااااااااااام مامانم نففففففففففسم برات بگم که یکشنبه مامان جان اومد و شما را بغل گرفت و من برای اوووووووووووولین بار موهات را کوتاه کردم اخه خیلی بلند شده بود  هوا هم گرمه اذیت میشدی عزیزم هورررررررررا مبارک باشه اوا خانوم . بعد هم بردمت حمام و از حمام که اومدی برای باراووووووووووول با کالسکه بردمت بیرون و تو راه برگشت خوابت برد معلوم بود که از کالسکه سواری تو هم مثل مامان لذت بردی روز 2شنبه هم برای بار اووووووووووول چون تعطیل عمومی  بود رفتیم پیکنیک پارک صفه که خیلی حال داد هم هوا خنک و عالی بود هم تو خانوم بودی به هر 3 تایمون خوش گذشت  منظورم من و شمممما و بابا فقط ساعت 12 دیگه خوابت میومد داشتی نق میزدی و موها و گوشت را م...
14 شهريور 1392

شبی در شب نشین

سلام مامانی اول از شیر خوردنت بگم که گاهی وقتا با گربه و تو بغل یکم میخوری ولی وقتی کنارت بخوابم بهتر و بیشتر میخوری ولی همش در حال وووول خوردن وشیطنت هستی خسته که شدی خوابت میبره دیروز هم که جمعه بود همش خوابیده خوردی جز 1 بار بغلت گرفتم وبا کلی صلوات خوردی تا بابایی دم ظهر خوابش گرفت تو بیدار شدی و شروع کردی به بازی با ملافه ای که روت انداخته بودم هی حرف میزدی میگفتی ااااااااااااااو اااااااااااااااهههههه با اون دهن کوچولوت هی صدا در میاوردی و نزاشتی من و بابایی بخوابیم ولی خودت ساعت 7 خوابیدی تا8.30 ولی مامانی جونم مثل همیشه از اون گریه ها میکردی تو خواب که دل ادم کباب میشه   نمیدونم علت این گریه ها تو خواب چی ومنم از ترسم به ب...
9 شهريور 1392